چيرگي تركها بر ري
دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه نوشته شده استּ
كشتار ري
يورش سلطان محمود به ري در اجراي سياست ضد شيعي خليفه عباسي بوده است. سلطان محمود «به ري آمد با سپاه، روز دوشنبه نهم جمادي الاولي سنه (=سال) 420هـ. ايشان (=رافضيان و باطنيان) را جمله قبض و چندان خواسته از هرنوع به جاي آمد كه آن را حد و كرانه نبود». مجدالدوله ديلمي كه با محمود سر جنگ نداشت، به استقبالش شتافت. اما، محمود او را دستگير كرد و به غزنه فرستاد و «بفرمود بسيار دارها زدن و بزرگان ديلم را بر درخت كشيدند و برخي را در پوست گاو دوخت و به غزنين فرستاد و مقدار 50خروار دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه از سراهاي ايشان بيرون آورد و زير درختهاي آويختگان بفرمود سوختن» (مجمل التواريخ و القصص، به تصحيح ملك الشعرا بهار، تهران، 1318ش، ص404). «بفرمود تا كساني را كه بدان مذهب (=شيعه) متهم بودند حاضر كردند و سنگريز (=سنگسار) كردند و بسيار كس را از اهل آن مذهب بكشت و بعضي را ببست و سوي خراسان بفرستاد كه تا مردن اندر قلعهها و حبسهاي او بودند» (زينالاخبار، گرديزي، ص72). فرخي سيستاني در قصيدهيي(ديوان فرخي، به كوشش محمد دبيرسياقي، چاپ دوم، تهران، 1349،ص18) پس از اشاره به اين كشتار در مدح محمود ميگويد: اي ملك گيتي گيتي تراست ـ حكم تو برهرچه تو خواهي رواست طاعت تو دين است آن را كه اوـ معتقد و پاكدل و پارساست هركه ترا عصيان آرد پديدـ كافر گردد اگر از اولياست از پي كم كردن بدمذهبانـ در دل تو روز و شب انديشههاست ملك ري از قرمطيان بستديـ ميل تو اكنون به منا و صفاست آن چه به ري كردي هرگز كه كرد؟ـ تا به تمنّا كه توانست خواست دار فروبردي باري دويستـ گفتي كاين درخور خوي شماست هركه از ايشان به هوي كار كردـ برسر چوبي خشك اندرهواست بس كه ببينند و بگويند كاينـ دار فلان مهتر و بهمان كياست هيچ شهي با تو نيارد چخيد ـ گرچه كه با لشكر بيمنتهاست
فتحنامهٌ ري
محمود پس از كشتار ري نامه يي به خليفه نوشت به اين مضمون: «سلام به آقا و مولاي ما، امام القادر باللّه، اميرموٌمنان. نامهٌ اين بنده از لشكرگاه وي در بيرون شهر ري در آغاز جماديالاولي سال 420 صادر شده است. خداوند دست ستمكاران را از اين ناحيه كوتاه كرده و آن را از لوث وجود باطنيان (=شيعه) سترده است. حقيقت سعي و مجاهدت بندهٌ درگاه در پيشگاه خليفه از بابت غزو با اهل كفر و ضلالت و قمع دستههاي باطنيه آشكار است. اينان ري را پناهگاهي براي خود ساخته و در آن جا كفر خود را آشكار كرده و با رافضيان و معتزله درآميخته… و كفر و مذهب اباحه (=مذهبي كه در آن محرّمات و ممنوعات شرعي مباح شمرده ميشود) را ظاهر ساخته بودند. پيشواي ايشان رستم، پسر علي ديلمي بود و اين بنده با سپاهيان بر او تاخت … و ديالمه درحالي كه به گناهان خود معترف و به كفر و رَفض خود مُقر بودند، تسليم شدند و من كار ايشان را به فقها بازگذاشتم و آن قوم چنين فتوا دادند كه اين طايفه از دايرهٌ اطاعت احكام الهي قدم بيرون نهاده و به فساد روي آوردهاند و قتل و قطع و نفي آنان بهتناسب جناياتشان واجب است، مگر آن كه از اهل اِلحاد نبوده باشند و اين چگونه ممكن است، درصورتي كه عقايد اين قوم از اصول تشيّع و رَفض و باطن خالي نيست. فقها گفتهاند كه اين قوم نماز نميگزارند و زكوت نميدهند و به شرايط دين معترف نيستند و به بدگويي صحابه تجاهر ميكنند و بهترين ايشان معتقدين به مذهب اعتزال و باطنيهاند كه اينان نيز به خدا و روزشمار اعتقادي ندارند… چنين مكاني از دعات باطنيه خالي شده و اهل سنّت را نصرت بازگشته است…» (خلاصهٌ تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران، دكتر ذبيحاللّه صفا، تهران 1356، ص107ـ به نقل از «تاريخ الاسلام السّياسي والثقافي، ج3، ص168).
انگيزه يورش به ري
محمود غزنوي در نامهيي به امير كرمان دربارهٌ انگيزهاش در يورش به ري مينويسد: «مرا به عراق (=در اينجا مقصود ري است كه يكي از شهرهاي عراق عجم بود) آمدن نه مقصود گرفتن عراق بود كه من پيوسته به هندوستان به غزو مشغول بودم، ليكن از بس كه متواتر نبشتههابه من ميرسيد كه ديلمان در عراق فساد و ظلم و بِدعت آشكارا كردهاند… چون اين حال به درستي مرا معلوم گشت، اين مهم را بر غزاي هند اختيار كردم و روي به عراق آوردم و لشكر ترك را كه مسلمان و پاكدين و حنفياند بر ديلمان و زنادقه و بواطنه گماشتم تا تخم ايشان را از بيخ بركندند و بعضي ازايشان بر شمشير كشته شدند و بعضي گرفتار بند و زندان گشتند و بعضي در جهان پراكنده شدند. و شغل، همه، خواجگان خراسان را فرمودهام كه پاكيزه مذهبند، يا حنفي و يا شافعياند. و هردو طايفه دشمن خوارج و باطنياند… تا به اندك روزگار زمين عراق از بدمذهبان پاك كردم، به توفيق خداي عزّوجل»( سياستنامه، نظام الملك طوسي، به تصحيح عباس اقبال، ص77).
0 Comments:
Post a Comment
<< Home